یه روز پر از استرس
به نام خدای مهربون
سلام عزیز دل مامان و بابا
خوبی نی نی خوشمل و نازم ؟
مامان جونم هرچه که بزرگتر میشی من و بابا بیشتر حست میکنیم و میفهمیم که چقدر برای ما عزیزی
نفس مامان شب نوزدهم ماه مبارک رمضان (شنبه )قبل از سحر به مامان و بابا یه استرس خیلی بد وارد شد
من که بعد ار نماز صبح کلی گریه کردم و از خدا خواستم که مشکلی نباشه
تا وقتی که رفتم دکتر و دکتر گفت که خداروشکر مشکلی نداری و همه چی خوبه من و بابا مجتبی و دوتا
مامانی های مهربونت از ترس سکنه کردیم
خیلی روز سخت بود مامان جونم
خیلی سخت
کاش که دیگه هیچ وقت تکرار نشه
نه برای من و نه برای هیچ مادرو پدری
خدااااااااااااااااااااااااااااااااا جووووووووووووووووووووووووووونم شکرت
الهی شکر که هستی و قلب کوچولوت میزنه و تکون میخوری مامان جووونم
خیلی زیاد دوست دارم
خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش و بکنی
بابا مجتبی هم خیلی مواظب من و شماست نی نی گلم
اون روز بابا مجتبی یه نذری واسه سالم بودنت کرد
که انشالله در اولین فرصت باید بریم پیش امام رضا(ع) و نذرمون و ادا کنیم انشالله
*السلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)*